روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :
من خوب می شناختمش
نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود .
حتی زمان مرگ
آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب ،
آن بیقرار عشق ،
چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
شب در میان تاریکی ، در نور ماهتاب
هر روز در درخشش خورشید تابناک
هر لحظه در برابر آیینه ی زمان
آن دختر سکوت ؛
در انتظار دیدن رویت نشسته بود.
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد
هرگز خیانتی به دستان تو نکرد
هرگز نگاه پاک و زلال تو را ؛
با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد
تا آخرین نفس ؛
در انتظار دیدن رویت نشسته بود .
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
افسوس ! دیر شد ؛ ای کاش
کمی زودتر می آمدی .
اما بگو :
من خوب می دانم
حتی در آن جهان
آن خفته ی خموش ؛
در انتظار دیدن رویت نشسته است .
روزی اگر ....
اما ؛ نه ؛
او ، دگر هرگز نمی آید . حالا که رفته
|