مطالب زیر توسط آیدین نوشته
شده است!
غزل
|
چهارشنبه 84 فروردین 31 ساعت 1:39 صبح |
زندگی خط به خط پایین می رود. و تو خط به خط دورتر !
خط به خط من، مرده های متعفن! چقدر نزدیکیم... می ترسم گریه ام از قبرستان شروع شود. می ترسم از قبرستان به خانه ....آه...قبرستان به خانه... من هرگز باز نمی گردم!! مرگ و قطار...آه آناکارنینای مأیوس و معصوم من!!!! حتی فکرش هم درد آور است! چقدر از تولستوی بدم می آید. سوت متعفن!!! سوت متعفن، می گوید بیا... من آمدم...بیا....می خواهیم همدگر را در آغوش بکشیم....بیا.... بیا...دستانت را باز کن ،در مقابلم بایست... می خواهم تنت را....ذره ذره ی تنت را... سفتی پستان هایت را... و سپیدی بازوانت را، سوتم را که شنیدی ، مرا نگاه کن و دستانت را ....
منتظرت می مانم نه؟
|
 |
نظرات شما ( ) |
|
|