مطالب زیر توسط آیدین نوشته
شده است!
غزل
|
یکشنبه 83 اسفند 30 ساعت 3:15 صبح |
من به درماندگی صخره و سنگ , من به آوارگی ابر و نسیم , من به سرگشتگی آهوی دشت ؛
من به تنهائی خود میمانم , من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی , گیسوان تو بیادم می آید . تو تماشا کن که بهاری دیگر پاورچین پاورچین از دل تاریکی می گذرد و تو در خوابی و پرستوها خوابند و تو می اندیشی به بهاری دیگر و به یاری دیگر .
حیف اما من و تو دور از هم میپوسیم . غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر مهر دلهره است . دیگر از من با خاک شدن راهی نیست . از این صحرا از این دریا پر خواهم زد ؛ خواهم مرد . و غم تـــــو , این غم شیرین را با خود خواهم برد
|
 |
نظرات شما ( ) |
|
|