مطالب زیر توسط آیدین نوشته
شده است!
غزل
|
یکشنبه 83 اسفند 30 ساعت 2:58 صبح |
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
درآغاز بهار در شب کاغذ ها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر خواب آور گل یاس است
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم . . . تــو . . . پای تا سر تو
زندگی که هزار باره بود
بار دیگر تــو . . . بار دیگر تو
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
|
 |
نظرات شما ( ) |
|
|