زمستان 1383 - برای دل سنگی تو
هر گاه روزی بیاید که در آن بر دانشم نیفزایم، پس در آمدن خورشید آن روز بر من خجسته مباد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
منوی اصلی

[خـانه]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی وبلاگ
زمستان 1383 - برای دل سنگی تو
بایگانی
دلتنگی
بهار 1384
زمستان 1383
موضوعات

لینک دوستان

لوگوی دوستان



جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و باور نکردنی و اعجاب انگیز متن یادداشتهارا کاوایش کنید!

موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
ارسال پیغام خصوصی
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
29967
بازدیدهای امروز وبلاگ
12
آمار بازدیدکنندگان

[گرفتن کد آمار وبلاگ ]

پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

مطالب زیر توسط   آیدین   نوشته شده است!

عنوان متن غزل شنبه 83 اسفند 29  ساعت 7:1 عصر

در دلم ای عشق ماوا کرده ای
خاک را با عرش همتا کرده ای
خاک بودم راز هستی در نهاد
در نهاد خویشم افشا کرده ای
با نگاهت از دیار نیستی
تا دل هستی زهی را کرده ای
نی که جان، تنها مرا بخشیده ای
صد مسیحا را هم احیا کرده ای
بعد از آن از خوبی و الطاف دوست
هر دمم در سینه نجوا کرده ای
پشت ذهن صاف شبنم گم شدم
آخرم چون مهر پیدا کرده ای
چشمه بودم در مسیرم، رود را
خط استقبال دریا کرده ای
مست چون از باده باران شدم
سبز سانم فرش صحرا کرده ای
آنچه فرمودی ز لطف و مهر دوست
جمله را یکباره حاشا کرده ای
درد دل از هر دلی بگرفته ای
در دل پر درد من جا کرده ای
غم چو گشتم همره آواز چوگ
امشبم را لیک فردا کرده ای
شرط کردم خفته در صبر عسل
زهر هر خارم که در پا کرده ای
آرزوی شعله ور دارم چو شمع
کشف بزم دوست، زیبا کرده ای
پرده در پایان شب افروختیم
داغ من از داغ روجا کرده ای
عاشقم من ، اسیرم عشق ، عشق
خویش را تو در من معنا کرده ای


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   آیدین   نوشته شده است!

عنوان متن غزل شنبه 83 اسفند 29  ساعت 6:59 عصر

 

اگر نرفته بودی قفس شکسته میشد

از آن بهار قطبی پرنده خسته میشد

اگر نگاه چشمت شکوفه تنم بود

عنان این نفسها به باد بسته میشد

به دشت لاله کاران به وقت لاله چیدن

میان هر دودستت بهار بسته میشد

غم جوانی کوه صفای چشمه ها بود

ستاره بند پروین اگر گسسته میشد

چگونه زنده باشم که نرگس مزارم

به صبح بی پناهی ز خاک دسته میشد


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   آیدین   نوشته شده است!

عنوان متن غزل شنبه 83 اسفند 29  ساعت 4:27 صبح

بگذار اعتراف کنم که که تو را از تمام خوبیها و از تمام آرزوهایم دوست دارم تو را می خواهم که در کنارم باشی تا در گلستان زندگانیم
 
غمی نداشته باشم تو را می خاهم با تمام وجودم تو را که زیباترین دختر جهان هستی و خوبترین آنها. ای محبوبم بیا تا شراب وصال
 
را در یک جام بنوشیم بیا تا من خود را برایت قربانی کنم درست مانند زاهدی که در راه خدایش خویشتن را قربانی می کند و از همه
 
چیز می گذرد ای نازنین ، من از میان تمام جهانیان تو را برگزیدم و از همان لحظه ای دیدگانم بر چشمان تو افتاد ندائی درونم گفت این
 
همان اوی من است و دیگر نتوانستم طاقت بیاورم زنجیر قبود را شکستم و بسوی تو روی آوردم و از تو تمنا می کنم که به عشقم
 
پاسخ دهی من در راه تو از تمام علایقم چشم می پوشم و برای همین دلم می خواهد تو هم مرا از در کاشانه عشقت نرانی زیرا
 
آنوقت چاره ای ندارم جز آنکه بر غم دچار شوم.
 
 
 ای کاش که سرم بر سر زانوی تو باشد  
 یا پنجه من بر سر گیسوی تو باشد
 

  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   آیدین   نوشته شده است!

عنوان متن غزل شنبه 83 اسفند 29  ساعت 4:24 صبح

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام مستم

باز می لرزد ، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

آی نخراشیبی به غفلت گونه ام را تیغ

آی نپریشی صفای زلفکم را دست

آبرویم را نریزی دل

ای نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   آیدین   نوشته شده است!

عنوان متن غزل شنبه 83 اسفند 29  ساعت 4:6 صبح

همیشه دلم شور مى زند؛
همیشه همین اضطرابِ من
ترقه ى ناگاه مى شود
که مى تَرَکد روى خواب من.

«چه مى شود آیا، چه مى شود؟»
به هر کس و هر جاکه مى رسم
همیشه همین پرسشِ من است
نمى رسد اما جواب من.

مضرّت ذرّات را بگو
نهایت تخریب تا کجاست؟
تصور این آخرالزّمان
گذشته ز حدِّ نصاب من.

نشانه ى ویرانیِ دو شهر
به روى دلم مانده چون دو زَخم
گواهیِ جنگ و جنون بس است
همین دل و این التهاب من.

گشودن دالان به زیر خاک
کُنام و نهانگاه اژدهاست
زفوفه ى او تیره مى شود
جهانِ پر از آفتاب من.

خدا اگر از هسته ى نبات
خرابِ جهان را دُرست کرد
بشر کند از هسته ى جماد
درست جهان را خراب من.

دو روز دگر عید مى رسد
بگو که دلم شِکوه کم کند
مگر که بخندم به هر چه هست
مگر که بکاهد عذاب من.

مگر که فرستم به اهل دل
سرود و درود و «خجسته باد!»
مگر که بنوشند تشنگان
ز شعر روان تر ز آب من.

همیشه دلم شور مى زند
اگرچه بگوید رفیق شوخ
که نغمه ى ماهور برنخاست
ز چنگ من و از رباب من...


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   آیدین   نوشته شده است!

عنوان متن غزل شنبه 83 اسفند 29  ساعت 3:58 صبح

To whom I have shared my most secret thoughts
To whom I have shared my most treasured dreams
To whom I deem above most everything to be one of
the greatest assets in my life

To the one who has celebrated with me my family"s triumphs
From the birth of my children to their first day of school
From my late-night study sessions to my college graduation
From that broken-down apartment to my first home purchase

And from the day we met to the day our lives changed
And that fork in the road took us our separate ways
Somehow I knew that I would always have a friend in you
And I thank the Lord everyday for sending such a precious gift my way
For you I treasure more than gold.
For it is you I want to always know.

I love you! Thank you for being you!


  نظرات شما  ( )

<      1   2      
 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ